Sunday, 22 April 2012

دانش شگفت انگیز: بخش اول


بخش اول

مراحل آفرینش

راو یهودا اشلگ در نوشته هایش به ما توضیح می دهد که نوری که از آفریدگار صادر می شود، مشخص کننده میل و خواسته آفرینش موجودات و نیز خشنودی آنهاست. ممکن است به یاد داشته باشید که نور شور و تاثیر آفریدگار یا همان لذت است. در کبالا این فاز یا مرحله ریشه نام دارد و شماره یا عدد آن صفر است. در زبان عبری این مرحله را "شورِش" می خوانیم و "کتر" نام می نهیم. عدد صفر به این خاطر به این مرحله نسبت داده می شود که این فاز مقدماتی برای آفرینش حقیقی هر چیزی است. این فاز در حقیقت میل یا خواست خشنود سازی و آفریدن هر چیزی است که سبب ایجاد لذت شود.
با توجه به این نکته، همه آنچه که ما درباره فاز صفر (کتر) می توانیم بگوییم این است که آفریدگاری که آرزومند و خواهان خشنود کردن است، دارای میل به بخشایش یا خواست به بخشش و دادن است و فرآیند آفریدن چیزی را شروع می کند تا در طی این فرآیند آنچه که آفریده می شود بتواند چیزی را که آفریدگار به او می دهد  یعنی همان لذت را دریافت کند. در ادامه درس مراجعه به شکل 1 می تواند در فهم مطالب یاریگر باشد.
در مرحله دوم یا فاز 2٬ که به نام مرحله آلف یا حوخما معروف است نور، ظرفی را ایجاد می کند این ظرف به زبان عبری "کِلی" نامیده می شود. یک کلی آن چیزی است که توانایی در میان گذاشت  یک هستی یا جوهر، ذات یا ماده اصلی را دارد و دارای مرز است و مثل یک پارچ شیشه ای که آب را نگاه می دارد این ظرف نیز آنچه را که در درونش است یعنی لذت و بهره مندی را در خود نگاه می دارد.
ظرف بدین خاطر این گونه ایجاد شده چون که کاملا برای تکمیل کردن این هدف مناسب است. به بیان دیگر، ظرف٬ میل  و خواست گرفتن و دریافت کردن لذت به صورتی کامل است. برای فهم این رابطه بین نور و ظرف می توان یک مهر و اثری که آن مهر بر جای می گذارد را مثال زد.
مثال ساده تری که می توان زد این است که فرض کنیم ما در یک ساحل هستیم. اگر ما با دستان خود شن را فشار دهیم و سپس دستان خود را برداریم، جای دستانمان را به بهترین نحو می بینیم. اگر شن به اندازه کافی خوب باشد، می توانیم خطوط کف دستانمان را هم بر روی شنها ببینیم.
کتاب مقدس به ما می گوید که خدا انسان را به شکل تصویر خود ساخت. این دقیقاً همان چیزی است که منظور ماست. ظرف به خاطر همین ساخته شده است، چرا که آن لذت و بهره مندی را دریافت می کند و به طور کامل با نوری که آن را پر می کند، مطابقت دارد و جور است و به عبارتی آن را خشنود می کند. (به تعبیر عامیانه به آن حال می دهد)
نور، خودش یک ویژگی یا مشخصه یگانه دارد و آن خشنود کردن، لذت دادن و بهره مند کردن است. این ویژگی یا مشخصه در ظرف دقیقاً برعکس است. ظرف به طور کامل اراده یا خواست دریافت کردن و گرفتن دارد، میل به تجربه لذت یا همان حال کردن. پس نور ظرف را ایجاد می کند و بعد ان را به طور کامل پرمی کند. اما هنگامی که ظرف پر شد نه تنها احساس لذت و خشنودی می کند بلکه احساسی شبیه به دهنده یا واگذارکننده پیدا می کند. یعنی احساسی شبیه بخشندگی می کند. این درست همان تجربه احساسی است که در آن لذت به دیگری واگذار می شود و سبب روی دادن مرحله بعدی آفرینش می شود.

marahel


•   فاز صفر- شورش موسوم به کتر 
•   فاز یک - آلف موسوم به حوخما 
•   فاز دو- بت موسوم به بینا 
•   فاز سه - گیمل موسوم به زعیرانپین 
•   فاز چهار- دالت موسوم به ملخوت 
اگر نگاهی به فرهنگ لغت بیندازیم متوجه خواهیم شد که آلف، بت، گیمل و دالت چهار حرف نخست الفبای عبری هستند. نامهای کتر، حوخما، بینا، زعیرانپین و ملخوت اسامی مخلوق یا آفریده یا موجود نیستند بلکه هرکدام اسم مرحله یا فازی از فرآیند آفرینش هستند. پس هنگامی که ما می گوییم ملخوت، در واقع درمورد موجود یا مخلوق یا آفریده ای سخن می گوییم که در مرحله یا فاز ملخوت است.
در هر مرحله، از نظر و دید ما، نوع متفاوتی از نور وجود دارد. ولی در واقع، هیچ چیز به جز یک نور واحد در کار نیست. تفاوتها و اختلافهایی که ما احساس می کنیم، به طور کلی به خاطر نحوه های ادراک ماست. فاز یا مرحله ریشه یا صفر یا شورش، مطابق با نوری است که کتر نامیده شده است. فاز یک، یا حوخما، مطابق با نوری است که حوخما نام دارد. فاز دوم یا بینا مطابق با نوری است که حسادیم (حصادیم) خطاب می شود. فاز سوم یا زعیر انپین مطابق است با ترکیب و مخلوطی از دو نور اولی یعنی حوخما و حسادیم. فاز چهارم یا ملخوت دوباره با نور حوخما مطابقت دارد.
marahell
معادل کلمه نور در زبان عبری، اور (ا ُر) است. خوانندگان تیزبین متوجه رابطه و همبستگی بین اور حوخما و آفریدگار اعطا کننده لذت می شوند، علاوه بر این می توان دریافت که اور حصادیم، مخلوق یا آفریده ای است که لذت یا حظ را پس زده و نمی پذیرد.
marahele_1
کل وجود ما بر مبنای یک حقیقت است. هرآنچه در کل عالم وجود دارد، تمایل آفریدگار برای لذت بخشیدن به ما و تمایل ما برای (دست یابی) به آن لذت و حال است. هر چیزی که در کل عالم و کیهان رخ می دهد، به علت وجود این قانون است. ما کاملاً تحت نفوذ این قاعده قرار داریم. تمام انواع موجودات، بی جان، گیاه٬ حیوان و انسان، خواهان این لذت هستند و اخگری از این نور را می طلبند.
ما تنها با یک هدف آفریده شده ایم، هنگامی که ما نور را از آفریدگار دریافت می کنیم، ما لذت ابدی و ازلی را نه به طریقی خودخواهانه، بلکه به صورت مطلق و کامل، احساس می کنیم. اگر نور داخل ظرف شده و آن را کاملاً پرکند، آنگاه این ظرف دیگر پذیرنده و گیرنده نیست، زیرا با نور اشباع شده است. در نبود یک میل، لذت نیز از بین می رود. این یک چرخه و حلقه بی رحم و نابودگر است. ما خواهان لذت هستیم، لذت و حال را دریافت می کنیم و لذت میل را می کشد و از بین می برد و به همین ترتیب دیگر احساس لذتی هم باقی نمی ماند. این همان مشکلی است که سیستم معنوی دانش کبالا می خواهد آن را حل کند، یک بیماری است که کبالا در صدد شفای آن است.
ما تنها هنگامی می توانیم به صورتی بی پایان عمل پذیرش و گیرندگی را انجام دهیم که به خاطر خود این عمل (پذیرش و قبول) را انجام ندهیم بلکه تنها به خاطر دهنده و اعطا کننده (بخشنده) است که لذت می بریم. در این صورت است که نوری که به ظرف داخل می شود، میل به دریافت را خنثی و بی اثر نمی کند. ما می توانیم متوجه تجربه گرسنگی خودمان شویم و آنگاه شروع به غذا خوردن می کنیم و پس از طی مدت زمانی احساس گرسنگی از بین می رود، حتی اگر خوشمزه ترین غذا ها را هم جلوی ما بگذارند، ما دیگر احساس گرسنگی نمی کنیم. لذت در مرز برخورد بین خود لذت و میل به آن لذت احساس می شود. هرچند به محض لذت، میل هم وارد کار شده و شروع به ارضای آن می کند. اما این میل به آهستگی محو می شود. و اگر لذت و حال قویتر از میل باشد، می تواند حتی به عمل دفع و پس زنی منجر گردد.
پس اینجا ما با مشکلی روبروهستیم، اما خبر خوش این است که برای آن راه حلی وجود دارد. آفریدگار سیستمی را طراحی کرده که به آفریده اش (مخلوق) راه درمانی برای این وضعیت بیمارگونه و نامساعد ارائه می کند. اگر ما به جای اینکه راه لذت را درون خودمان احساس کنیم، آن را زمانی انتخاب کنیم که دیگران خشنود هستند (با احساس لذت دیگران ما لذت ببریم) ، این لذت و خوشی هرگز به اتمام نمی رسد. می بینید که این لذت و بهره به میزان آن چیزی بستگی دارد که می توانیم بدهیم و ببخشیم. به بیان دیگر، من خارج از خودم زندگی می کنم و فارغ از مالکیت و حق شخصی خودم می خواهم دریافت کننده باشم. این موقعیت یک موجود ابدی پدید می آورد، یعنی حالتی از کمال که یکی از ویژگی های آفریدگار است. این درست همان حالتی است که پروردگار ما را بدان راهنمایی و هدایت می کند.
در نگاه نخست، این اندیشه کاملا نامعقول و خنده دار به نظر می رسد. اما لحظه ای به آن فکر کنید، فرض کنید، در عین آگاهی و اطلاع ما، هر چیزی به طور کامل وارونه شود و به جای اینکه لذت در هنگامی که کسی کاری برای شما انجام می دهد، تجربه شود، طور دیگری رخ دهد. تصور کنید که هر زمانی که شما برای کسی دیگری کاری انجام می دهید، لذت و بهره ای شگفت انگیز و غیرقابل باور، بالاتر از هر لذت و بهره ای که شما تاکنون از راه انجام دادن عملی برای خود یا از سوی کس دیگری کسب کرده اید، بدست آید.
در این مورد همه ما به نوعی برای دادن و بخشیدن به صف ایستاده ایم و همسانیم و ذره ای اختلاف یا تفاوت  برای فردی از ما که می بخشد یا می دهد، وجود ندارد. هرچقدر بیشتر بدهیم و واگذار کنیم، لذت بیشتری دریافت می کنیم. در یک چشم به هم زدن، همه دنیای ما تغییر خواهد کرد. هر چند ممکن است دیوانه وار به نظر برسد اما این درست همان سرنوشتی است که هریک از ما با آن مواجه هستیم.
اگر آفریده (مخلوق) یا ظرف تنها راه دریافت کردن را انتخاب کند، خود را در تله ای گرفتار می کند. مسئله اینجاست که در حالت دریافت برای خود، تنها هرآنچه که در درون (آن چیز وجود دارد) احساس می گردد. اگر آفریده (مخلوق) بتواند لذت آفریدگار (خالق) را از شوق عمل آفرینش، حس کند، تجربه بی پایان خوشی و حظ بردن ایجاد خواهد گشت، درست مثل مادری که خودش را کاملا وقف فرزندانش می کند. اما در اوضاع کنونی (جهان) همه بازنده اند.
خوشبختانه ما داری یک سیستم مطلقا کامل برای زیستن هستیم، اما بدبختانه زیستن در آن سیستم و نظام را انتخاب نمی کنیم. سیستمی با دانشی بی پایان، وجودی بی نهایت، حسی از ابدیت و هارمونی (تناسب). در این نظام آفریدگار به صورت ثابت٬ نور را به سوی آفریده اش (مخلوق) روان می کند. اما مخلوق تنها نور را دریافت می کند تا با انجام آن آفریدگار را خشنود سازد. کبالا از این سیستم به عنوان نور برگشتی (بازگشت یافته) (اور حوزر) یاد می کند که در تضاد با نور مستقیم (اور یاشار) است که آفریدگار می فرستد.
اما برای ایجاد این سیستم، مخلوق (آفریده) باید ابتدا میلی برای جذب نور مستقیم که به طرف آن می آید داشته باشد. پیشتر٬ از یک صفحه یا دیواره صحبت کردیم که مثل یک پرده گوش یا شبکیه چشم، کارش منعکس کردن است. اینجاست که صفحه وارد کار می شود. صفحه یا جدار باید میان نور مستقیم و مخلوق (آفریده) قرار گیرد.
این صفحه، در کبالا به اصطلاح مسخ نامیده می شود که مانع این می شود که مخلوق برای هدف و به خاطر خودش، نور را دریافت کند. این صفحه یا دیواره به مخلوق اجازه می دهد که مقداری نور به نسبت توانایی خود، و تنها برای خاطر خرسندی آفریدگار بپذیرد. کبالا این عمل را "دریافت و پذیرش برای بخشیدن" می نامد. بدین ترتیب، آفریده (مخلوق) شبیه آفریدگار (خالق) می شود. به عبارت دیگر، نوعی تغییر و تبادل صورت می گیرد: آفریدگار لذت را به سوی مخلوق می فرستد و مخلوق هم به سبب وضعیت منحصر به فرد و مخصوصی که دارد با آن چنان عمل می کند  که آفریدگار را خشنود سازد.
بعل هسولام، دانشمند نامدار کبالا برای این منظور مثال ساده مهمان و میزبان را می زند. میزبان در مقابل مهمانش میزی پر از غذاهای خوشمزه قرار می دهد. مهمان می نشیند اما جرات نمی کند که چیزی بخورد زیرا او نمی خواهد تا در موقعیتی باشد که تنها از او پذیرایی شود و مطمئن نیست که میزبان برای لذت بخشیدن و شاد کردن او صداقت دارد. مهمان خجالت زده و شرمسار می شود چون که چیزی ندارد که در عوض بدهد و آن را جبران کند و تنها می تواند پذیرنده میزبان باشد. به همین خاطر است که مهمان برای اینکه میل و خواسته حقیقی میزبان را بفهمد، آنچه که به او تقدیم می شود را رد می کند.
اگر میزبان اصرار کند و تقاضا کند که مهمان برای غذا خوردن افتخار دهد و او را مطمئن سازد که اگر از غذا بخورد، وی (میزبان) بسیار خوشنود خواهدشد، اینجاست که مهمان شروع به خوردن می کند. مهمان اینجا شروع به غذا خوردن می کند چون متقاعد و قانع شده است که این امر٬ میزبان را خوشحال می کند و او دیگر احساس نمی کند که تنها پذیرای مهمان است بلکه چیزی را به او می دهد، مهمان در حقیقت خوشنودی و حال را به میزبانش می دهد.
قوانین به صورت برعکس درآمده اند. حتی اگر میزبانی باشد که همه غذاها را فراهم کند و هرکاری برای شخص دعوت کننده انجام دهد، به روشنی می فهمد که انجام خواسته او برای خوشنود شدن تنها به مهمانش بستگی دارد. مهمان است که کلید موفقیت آمیز بودن مراسم شام را در دست دارد و در نتیجه بر موقعیت مسلط است.
آفریدگار، مخصوصا، مخلوق را در چنین حالتی زیر نفوذ نور قرار می دهد تا از اینکه وی (مخلوق) تنها پذیرنده و گیرنده باشد، احساس شرم کند. مخلوق (آفریده) می تواند آزادانه، رهایی خود را انتخاب کند و در نهایت به سطحی برسد که تجربه لذت را نه به صورت خودخواهانه بلکه برای خوشنودی آفریدگار داشته باشد. چنین احساساتی فراتر از توصیف هستند و ما نمی توانیم آنها را درک کنیم. ورود به جهانهای روحانی تنها با کشف و دستیابی به درجه ای میسر می شود که به پروردگار  شباهت دارد، پروردگاری که ابدیت، لذت مطلق و پیشرفت را میسر کرده است.
دانش کبالا، آشکار کردن فرآیند آفرینش را بررسی و مطالعه می کند. این دانش راهی را توصیف می کند که در امتداد جهان ما و جهانهای دیگر است. در حقیقت کل عالم باید مسیراصلاح تدریجی (تیکون) را طی کند تا به سطح آفریدگار یعنی درجه نهایی کمال و ابدیت برسد. ما باید تا زمانی که در این جهان زنده هستیم حتی در اعمال و کارهای روزانه خود، عهده دار این عمل اصلاح شویم.
کبالیست هایی که در حال حاضر به این درجه از کمال رسیده اند آن را برای ما شرح داده و توصیف می کنند. همه ارواح بدون استثناء باید به این سطح نهایی در زمان مقرر برسند. هریک از ما که از نقطه آغازین شروع کرده سرانجام به نقطه پایانی هم می رسد. اراده آزادی برای این عمل وجود ندارد. راه جایگزینی در کار نیست چون که هرکسی باید همه مراحل و احساسات را طی کند و به تدریج آنها را یکپارچه هم سازد. به بیان دیگر ما باید رهرو مسیر باشیم.
بگذارید به بحث درباره مراحل آفرینش بازگردیم. در مراحل رشد و پیشرفت مخلوق بوسیله آنچه که در کبالا عاویئوت (ضخامت) نامیده می شود، از هم مجزا می شوند. میزان درشتی یا ضخامت تمایل به لذت یا حال، عاویئوت نام دارد. اما منظور از ضخامت چیست؟ مخلوق یا آفریده بسته به میزان دوری یا نزدیکی از آفریدگار، به همان اندازه هم احساس تمایل و عاویئوت بیشتر یا کمتری را دارا است، هرچه دوری بیشتر باشد، عاویئوت بیشتر است. برای نمونه، در فاز یا مرحله صفر یا کتر و در فاز یک یا حوخما مقدار میل یا بسیار کم است و یا اصلاً وجود ندارد. تقریباً ضخامت ناچیز است و عاویئوت وجود ندارد. همه چیز تحت کنترل و در ذیل آفریدگار است، درست مثل کودکی که هنوز به دنیا نیامده و همه چیز برای او فراهم شده است. اما در فاز یا مرحله آخر، که بیشترین دوری و فاصله از آفریدگار را دارد، یعنی فاز ملخوت، مخلوق یا آفریده بیشترین میزان و مقدار میل به دریافت و گیرندگی را دارد. خوب است به یاد بیاوریم که این میل به پذیرش و دریافت ناشی از تصمیم خود آن (مخلوق) است، هرچند که این به معنای نوعی خودخواهی است که به سوی خود آن موجود تغییر مسیر می دهد.
پس مخلوق یا موجود٬ اکنون٬ در فاز یا مرحله 4 یا ملخوت قرار دارد. به مانند فاز یا مرحله اول یا حوخما، مخلوق گیرنده صددرصد یا پذیرنده صرف است.  باید به یاد داشته باشید که در مرحله حوخما، مخلوق قادر به احساس کردن صفات و مشخصات آفریدگار بود. این مسئله در اینجا دقیقاً دوباره اتفاق می افتد. ملخوت٬ شروع احساس دهندگی (احساس اعطا کنندگی) است. اما این احساس اعطا یا بخشش لذت با دفعه اول متفاوت است. فرق زیادی بین مرحله اول و چهارم (حوخما و ملخوت)  وجود دارد. ملخوت یک مخلوق یا آفریده مستقل است که خودش تصمیم به دریافت یا پذیرش می گیرد، در حالی که در مرحله حوخما، آفریدگار است که زمام همه چیز را در دست دارد و به عبارتی کنترل همه چیز برعهده اوست.
از ترکیب احساس آفریدگار و تصمیم گیری خود برای دریافت چیزی، نوعی حس جدید و کاملاً تازه، ایجاد می شود، این همان چیزی است که به آن احساس شرم می گوییم. ملخوت در می یابد که صفت پذیرندگی و گیرندگی اش کاملاً در تقابل و تضاد با نور قرار دارد و لذا از این حالت خودخواهانه اش آگاه می شود. این شرم یک شرم معمولی که هنگام انجام یک عمل بد و ناپسند، درگیر آن می شویم نیست، بلکه بسیار عظیم و شدید است. این شرم چنان قدرتمندانه احساس می شود که ملخوت تصمیم می گیرد تا نور گیری (پذیرش و دریافت نور) را متوقف کند و این دقیقاً آن چیزی است که انجام می دهد.
این پس زنی و برگشت دادن نور به وسیله ملخوت، محدودیت یا منع نخستین نام دارد. در زبان عبری معادل کلمه محدودیت یا منع، صیمصوم (تسیمتسوم) است. هریک حروف الفبای عبری هم دارای مقدار عددی یا محدودیت خاصی هستند، به عبارت دیگر الف معادل عدد یک است. کبالا عمل شماره گذاری و مقدار یا حد گذاری را مثلاً در مورد حرف الف، صیمصوم الف می نامد. اکنون بار دیگر همه چیز به صورت برعکس به حالت تعادل باز می گردد، یعنی نه ملخوت عمل پذیرش و گیرندگی را انجام می دهد و نه آفریدگار عمل اعطاء یا دهندگی را .
در این جا، ما احتمالاً چنین می اندیشم که دوباره یک تکرار و دور صورت گرفته و به عبارت دیگر "دوباره همه چیز را باید از اول شروع کنیم". اما اطمینان و ایجابی که وجود دارد به ما در ادامه مسیر کمک می کند. اکنون چنانچه ما سعی کنیم که تصویری از این (عمل) را در ذهن داشته باشیم، ممکن است همچون هیولایی طماع که می خواهد و فقط می خواهد به نظر برسد، اما نمی تواند چیزی را که خواهان آن است به دست آورد زیرا عذاب و شکنجه ای در هنگام پذیرش و گیرندگی بر او فرود می آید که به جانوری بدبخت تبدیلش می کند.
این مخلوق یا آفریده به گونه ای بی پایان و بی انتها می اندیشد و در نهایت به راه حلی می رسد. این مسئله، مثال مهمان و میزبان را به ذهن مان می آورد. ملخوت می تواند تمام نور وارد شده یا داخل شده را رد کند زیرا که نمی خواهد احساسی مثل یک گیرنده داشته باشد. به همین خاطر است که ملخوت وضعیتی را ایجاد می کند که در آن وضعیت بخشی از نور، نه به خاطر اینکه خودش از آن لذت ببرد، بلکه به خاطر خشنود کردن و بخشیدن لذت به آفریدگار، مورد قبول و پذیرش قرار گیرد. در این مرحله٬ کاملاً نسبت به این مسئله آگاهی وجود دارد که آفریدگار خواهان لذت و خشنودی است.
دریافت و گیرندگی به عبارتی مثل دهندگی و بخشندگی است، ملخوت اکنون در موقعیت یک دهنده قرار دارد. به یاد بیاورید، ملخوت ابتدا همه چیز را باز می گرداند و پس می زند و بعد مقداری را که می تواند به خاطر آفریدگار و نه برای خود دریافت کند مورد ارزیابی و محاسبه قرار می دهد. تنها پس از انجام محاسبه و ارزیابی است که ملخوت حتی ناچیزترین میزان نور را هم جذب می کند البته با این نیت که آفریگار را خشنود کند.
می توان این پرسش را مطرح کرد که به راستی منظور از آنچه که در بالا گفتیم، چیست؟ پاسخ این است: منظور از آنچه توضیح داده شد، زایش یا تولد میل است. برای این که یک تمایل یا خواسته حقیقی به زندگی و حیات در آید،  نور باید تحت چهار فاز یا مرحله قرار گیرد. ما فاز یا مرحله ریشه را به حساب نمی آوریم. بدین خاطر که این مرحله دقیقاً آن چیزی است که همراه با هر میل منفردی که شخص آن را تجربه می کند، روی می دهد. پیش از اینکه آن تمایلات و امیال درون ما احساس شوند، فرآیند دقیقی روی می دهد، رخ دادن این فرآیند، همزمان با ایجاد مراحل توسعه و پیشرفت نور انجام می گیرد. یعنی نوری که از جانب آفریدگار می آید و در نهایت ما آن را احساس می کنیم. برای یک میل و خواسته غیر ممکن است که ابتدا بدون نور ظاهر گردد. باید به این نکته مهم توجه کرد که: ابتدا نور می آید و بعد میل.
اکنون بگذارید تا به ساختار مخلوق یا آفریده در مرحله چهارم یا فاز ملخوت نظری بیافکنیم. مخلوق یا آفریده ظرف است. در نمودار پایین چندین نوع نور دیده می شوند. نور مستقیم و بی واسطه، نوری است که مستقیماً از آفریدگار می تابد و اور (اُر or) یاشار نام دارد. نوری که مخلوق یا آفریده، ملخوت، در ابتدا آن را بر می گرداند اور حوزر نام دارد و به نور برگشتی هم معروف است نوری که صفحه یا سد اجازه ورود به آن را نمی دهد.
در نهایت، مقدار نوری که ملخوت مشخص می کند می تواند داخل شود، چون استقامت و مقاومت دیوار یا سد (مسخ) به اندازه کافی هست که بتواند آن را به خاطر آفریدگار بپذیرد و این نور،  نور درونی یا درونی یا اور پنیمی خوانده می شود. اندکی بعد در ادامه توضیحات خود، به “نور احاطه کننده” یا “نور پیرامون” یا اور مکیف هم می رسیم. مطالعه نمودار را باید تا زمانی انجام دهید که کاملاً با اصطلاحات و عبارتها و معانی هرکدام از آنها آشنا شوید.
marahele_2
داستانی را که در مورد مهمان و میزبان گفتیم به خاطر می آورید؟ هنگامی که مهمان با میزبان و میز پر از غذاهای خوشمزه مواجه می شود، ابتدا از خوردن سرباز می زند (به عبارتی تعارف می کند) ولی بعد تصمیم می گیرد تا به خاطر میزبان هم که شده لقمه ای از غذا را بخورد. این حکایت بدین معناست که شخص باید از تمایلات و خواسته های خود (امیال مربوط به خودش) استفاده کند، اما استفاد از امیال خودخواهانه باید به طریقی نوعدوستانه صورت گیرد. همزمان که مهمان شروع به برانداز کردن اوضاع می کند، می فهمد که به خاطر میزبان نمی تواند همه شام را بخورد، بلکه تنها ممکن است ذره ای از آن را میل کند.marahele_3
مخلوق و آفریده مورد نظر ما٬ این عمل دقیق و عینی را پس از ایجاد صیمصوم الف، یا حد نخستین انجام می دهد. به خاطر بیاورید که به دلیل احساس شرم فراوان ملخوت تصمیم می گیرد تا صددرصد نور را دریافت کند، بعد صیمصوم الف را اجرا می کند و سپس هیچ چیز را جذب نمی کند. اما اگر ملخوت، ایده ای را که در بالا مطرح شد به کار گیرد، تنها بخش کوچکی از نور را دریافت می کند. این مقدار را می توانیم حدود بیست درصد نور بدانیم و بعد از این است که 80 درصد باقی مانده را دفع می کند.
اکنون اجازه دهید نگاهی به مخلوق یا آفریده ای که بدین طریق به وجود می آید بیندازیم، یعنی هنگامی که تنها مقداری از نور به خاطر آفریدگار جذب و دریافت می شود. می توانیم ترکیب ظرف و نور را پارصوف بنامیم. پارصوف یک موجود یا هستی جاری شده یا تجلی یافته است، مخلوقی است که ایجاد شده تا تصمیم به محدود کردن هر آنچه که نمی تواند به نیت خوشنودی آفریدگارجذب شود، بگیرد. مثل دیگر اسمهایی که قبلاً ذکر شدند، پارصوف هم نام وضعیت و حالتی از مخلوق است. این حالت بسیار دارای اهمیت است.
در کبالا، پارصوف به سه بخش یا ناحیه تقسیم می گردد، این سه قلمرو عبارتند از: روش، توخ و صوف. بخش مربوط به موجود خلق شده که تصمیم می گیرد تا مقدار نور ممکن برای خاطر آفریدگار را قبول کند، روش (سر یا راس) نام دارد. این را می توان همان قسمت محاسبه کننده در نظر گرفت، قسمتی که داده ها را جستجو می کند و آنگاه بر اساس داده ها و اطلاعات مشخص می کند که چه مقداری می تواند جذب گردد. بخشی که نور را می پذیرد توخ (بخش درونی) نام دارد. بخش سوم که خالی باقی می ماند، صوف (انتها - پایان) نام دارد. این مکان جایی است که در ان موجود خلق شده یک محدوده یا انحصار را ایجاد می کند و در آن دیگر به نور اجازه ورود داده نمی شود.
ممکن است شماهم متوجه شده باشید که در هر بخش، زیر مجموعه هایی وجود دارند که هرکدام مطابق با 5 مرحله آفرینش یعنی کتر، حوخما، بینا، زعیرانپین و ملخوت هستند. هر بخش یا قلمرو پارصوف، جزئی از تصویر کلی را در خود دارد. این حقیقت در ادامه بسیار دارای اهمیت خواهد بود، اما اکنون خوب است به یاد داشته باشید که هر شی یا چیز منفرد و تک، تمام بخشها و نواحی را در خود دارد. مهم نیست که ما چگونه هر بخش را تکه تکه و تجزیه کنیم، در هر حالتی شی منفرد، همه بخشهای درونی را در خود دارد و این روند به صورتی ابدی و پایان ناپذیر ادامه دارد.
همچنان که کبالا اشیاء و چیزها را نامگذاری می کند، اصطلاحات مختلفی را نیز برای بخشهای متعدد آفرینش به کار می رود، بسیاری از این اصطلاحات نام قسمتهای مختلف بدن انسان هستند. در حقیقت هیچ نام،عدد یا اصطلاحی در دنیاهای معنوی وجود ندارد. این اسامی و اصطلاحات تنها برای قابل فهم تر شدن مسئله هستند.
کبالیستها، برگزیده شده اند تا خود را به بیان و زبان بسیار ساده معرفی کنند، این امر بدین خاطر است که همه چیز در جهان ما ناشی از دنیاهای معنوی است، این نسبت مطابق با ارتباط های مستقیمی است که بین بالا و پایین وجود دارند. (جهان های بالا و پایین) برای هرچیزی که در جهان اسمی دارد، ما ممکن است نام یک شی در دنیای خودمان را به آن بدهیم و آن را برای ایجاد یک شی معنوی که آن را تولید می کند، انتخاب کنیم.
هیچ کدام از نوشته های کبالای اصیل ذکری از دنیای ما به میان نمی آورند، حتی یک کلمه هم در باره عالم ما  نمی گویند، هرچند از زبان دنیای ما استفاده می کنند. هر چیزی در دنیای ما٬ به چیزی معادل خود در دنیاهای معنوی اشاره می کند، اما کبالا تنها درباره معنویت و روحانیت سخن می گوید. پس وقتی که ما از بخشی از پارصوف که مسئول اندیشیدن، محاسبه کردن و تحلیل داده ها و اطلاعات است سخن می گوییم، آن را سر یا رُش می نامیم.
صفحه یا مَسَخ، بین روش و توخ و در جایی که دهان یا "په" نام دارد، قرار دارد. قسمتی که نور می تواند داخل شود، بدن یا جسم و یا "گوف" نام دارد. بخشی که در آن برای مخلوق یا آفریده مشخص شده تا به مقدار معینی پذیرا باشد و به همین خاطر نور اجازه ندارد تا به آنجا برود، صوف نام دارد. قسمتی هم که توخ و صوف را در گوف از هم جدا می کند، تابور یا ناف نام دارد. پایین ترین قسمت پارصوف و جایی که به طور مطلق هیچ نوری در کار نیست، سیوم نام دارد که به معنی فرجام یا پایان است. مخلوق یا آفریده کلی هم ملخوت نام دارد.
بگذارید تخته سنگی را در دنیای خودمان مثال بزنیم. نیرویی در بالا وجود دارد که این سنگ را ایجاد می کند: پس بدین خاطر سنگ نام دارد. تنها تفاوت در این است که سنگ معنوی (سنگی که در دنیای معنوی وجود دارد و سنگ موجود در جهان ما یک کپی و نسخه ای از آن است) یک خاستگاه و ریشه معنوی و روحانی دارد که صفات مخصوصی بدان اعطا شده اند و به خاطر انطباق با جهان ما به عنوان سنگ،  یک شی مادی، دسته بندی شده است. به همین ترتیب نیز زبانها به شعبه ها و شاخه های گوناگونی ایجاد شده اند. به وسیله نامها، القاب و نامگذاریها و طبقه بندیها و کنشها و اعمال مختلف در جهان، ما می توانیم به عناصر و اعمال جهان های روحانی و معنوی رجوع کنیم و بازگردیم. پس آنچه که در بالا هست، در پایین هم هست.

مهمترین بازیچۀ زندگی


مهمترین بازیچۀ زندگی 
 
 
 
کتاب زوهر، کتاب خاصی محسوب می شود و همه معتقدند که در لابلای اوراق آن  اسرار بسیاری نهفته شده و دارای قدرت خاص و کیفیت ویژه ای است. بنابراین هنگام خواندن یا شنیدن متن زوهر، هر یک از ما، باید سعی کنیم که به مهمترین چیزی که کتاب می تواند به همراه بیاورد بیندیشیم. ولی می توانیم  فقط  یک چیز را از آن درخواست کنیم و نه بیشتر.      
 
برای مثال، شما فرزندتان را به فروشگاه اسباب بازی می برید و به او می گویید: "فقط یک اسباب بازی را انتخاب کن" و می بیند چگونه چشمانش به هرسو می چرخند و او به هر طرف رو می کند و با سردرگمی هربار اسباب بازی دیگری را در دست می گیرد و می گوید: "این را می خوام، نه اون یکی را، نه همین یکی را".
 
بنابراین اگر زوهر می تواند مهمترین، دلخواه ترین و بهترین چیز را در فروشگاهی که واردش شده اید به شما عرضه نماید، سعی کنید فقط به چیزی که واقعا برایتان و برای زندگیتان مهم است بیندیشید و در بین زنجیرۀ افکار، در عاقبت، به آنچه واقعا پرارزش است خواهید رسید. 
 
بخشی از درس زوهر: 21.10.11



نور مراحل آینده
 
به منظور آن که ما را برای گام برداشتن به موقعیت پیشرفته تری بیدار کنند، نور از مراحل دور و والا شروع به درخشیدن می کند و بر ما می تابد. به مانند آن که به کودکی از راه بسیار دور یک  بستنی را نشان دهند اما این امر باعث شادی بچه کوچک نمی شود بلکه برعکس، او احساس سختی می کند زیرا به خوردن بستی تحریک شده ولی به آن دسترسی ندارد.  
 
به همین نحو نیز ما. با تابش نور ما مشتاق به پیشرفت می شویم و به نظرمان می رسد که موقعیت کنونی ما خوب نیست و آرزومند رسیدن به موقعیت بهتری می شویم و به این صورت پیشرفت می کنیم.
 
هر بار که مرحله روحانی والاتر و پیشرفته تری پدیدار می شود احساس ناخوشایندی نیز در درونمان ایجاد می شوند. کودک کوچک مطمئن است که اگر بستنی را به دست بیاورد احساس لذت و شادمانی خواهد نمود ولی برای ما مرحله بالاتر اصلا روشن نیست زیرا موقعیت فعلی ما کاملا متضاد با حالت معنوی است و این وضع در درون ما به صورت پستی و موقعیتی ناگوار احساس می شود. بنابراین برای حمایت بیشتر، ما به وسیله ای احتیاج داریم مانند آموزش و گروهی که بتوانیم بر آن تکیه کنیم و از طریق آن قانع شویم (مترجم: بفهمیم که این لازمه و قسمتی از جریان پیشرفت است) که آینده روشنی در پیش داریم و این نور آینده است که بر ما می درخشد.
 
بخشی از درس کتاب زوهر -  26.10.2011

Monday, 12 March 2012


دوستان، متن زیر مربوط به اموزشهای بنیادی  اقای تونی کوسنک درباره ی کبالا در یک مجموعه فیلم است که فیلم های زبان انگلیسی انرا، به صورت رایگان از سایت زیر می توانید دانلود کنید.  
www.kab.tv/eng/   category: kabbalah revealed full 
  
اشکار سازی کبالا 2:
سلام، یکبار دیگر به مجموعه ی اشکار کردن کبالا خوش امدید من تونی کوسنک هستم.
در قسمت اول، مروری داشتیم در مورد اینکه کبالا چه چیزی است و چه چیزهایی نیست. اگر به خاطر بیاورید گفتیم مطالبی که کبالا در موردشان صحبت می کند به شخصی مربوط می شوند که می خواهد جواب سئوال "معنای زندگی من چیست؟" را بفهمد. حال اجازه بدهید ببینیم که از این به بعد چه می شود. بگذارید با یک تعریف از کبالا شروع کنیم تا ببینیم ما را به چه سمتی راهنمایی خواهد کرد.
کبالا یک دانش است، دانشی که یک شخص را قادر می سازد تا یک واقعیت بالاتر را بشناسد و احساس کند و به این ترتیب در مورد هدف زندگی سخن می گوید. اما این تعریف، سئوالاتی را به وجود می اورد مثلا یک شخص به چه کسی گفته می شود؟ یا چه چیزی یک شخص را قادر به احساس کردن، شناخت و ورود به دنیای بالاتر می کند؟ 
  
 
{ترسیم}
دوباره اگر شکل مقابل به خاطر بیاورید ان نشان می دهد ما در درون یک واقعیت کامل و کلی زندگی می کنیم که به هیچ چیزی بستگی ندارد، نامحدود است و در ان، تمام چیزها درونا به هم مرتبط هستند. این واقعیت کلی با لذت نامحدود، شناخت کامل و ارتباط با هرچیزی که در واقعیت وجود دارد پر شده است. اما کبالیست ها یعنی افرادی که به کل سیستم دست پیدا کرده اند به ما می گویند  بر اساس دلیل مشخصی ما از ان حالت وجودی، به این حالت بودن کنونی سقوط کرده ایم البته از طریق سیستمی به نام "دنیاها". در زبان عبری به کلمه ی دنیاها، الامیم گفته می شود که جمع کلمه الام است. خود کلمه ی الام نیز از ریشه ی الم می اید که به معنای "پنهانی" یا "برای پنهان کردن" است. ما از حالت ارتباط کامل با این واقعیت، سقوط کردیم تا اینکه به جایی رسیدیم که یک نقطه ی گذار می باشد و به ان سد می گویند. در  اینجا یعنی در جایی به نام "دنیای ما" شرایط وجودی ما، به صورت حالتی بسیار محدود شده است. دنیای ما جایی است که در ان به هیچ وجه هیچ گونه درکی از دنیاهای بالاتر نداریم – همه ی اینها دنیاهای روحانی هستند- و این پایین همان چیزی است که به عنوان دنیای فیزیکی یا جسمانیت در نظر گرفته می شود.
اگر بخواهید هدف و معنای زندگی تان را بفهمید خوب است که ابتدا بفهمید نقشه ی کلی خلقت چه بوده است اگرچه دانستن ان به نظر غیرممکن می اید و اینکه کسی بتواند جوابی به سئوال هدف ومعنای زندگی بدهد بیشتر شبیه یک شوخی است اما این همان نقطه ای است که کبالیست ها از انجا شروع می کنند. انهایی که به این واقعیت کلی دست پیدا کرده اند به ما می گویند که نقشه ای برای تمام واقعیت و برای تمام خلقت وجود دارد (یک چاپ ابی؟) انها می گویند که هدف افرینش، خلق یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت نامحدود است، خلق یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت نامحدود. این هدف، جهت گیری و معنای کامل وکلی هر چیزی است که اتفاق می افتد یعنی هر اتفاقی تنها به این دلیل رخ می دهد. همه ی قوانینی که باعث اتفاقات گوناگون می شوند با این اندیشه و از این دیدگاه به وجود امده اند. تمام قوانین اساسی ای که بر دنیاهای فیزیکی و روحانی حاکم هستند همگی از این اندیشه سرچشمه می گیرند حتی یک مورد از حوادثی که در این دنیا رخ می دهد بنا به دلیلی غیر از خلق یک مخلوق و قرار دادن او در لذت نامحدود نیست.
حال چه چیزی است که باعث می شود یک شخص، خارج از دنیای روحانی باقی بماند؟ اصلا منظور از یک شخص چیست؟ می خواهیم بفهمیم که چگونه نحوه ی درک ما از این واقعیت، یعنی روشی که به وسیله ی ان این واقعیت را می شناسیم باعث پنهان ماندن خود ان از دید ما می شود.
{ترسیم} 


  
 
این یک شخص است یک جعبه ی بسته به همراه پنج قسمت باز. این پنج قسمت، حواس پنجگانه ی ما هستند. حال در اطراف این شخص یک واقعیت بالاتر و کامل یعنی همان روحانیت وجود دارد  چیزها از این واقعیت کامل به ما نزدیک می شوند وقتی یک چیز به عنوان یک واقعیت خارجی و به صورتی بی شکل به شخص نزدیک می شود انگاه ما با استفاده از پنج حسی که داریم تعیین می کنیم که ان چیز چیست به عبارتی دیگر بر اساس حواسمان می بینیم که واقعیت از چه ساخته شده است.
در هنگام نزدیک شدن این شیء روحانی به جعبه، اینجا اتفاق عجیبی روی می دهد. ان به طور واقعی وارد جعبه نمی شود چون جعبه یک سیستم بسته است یعنی وقتی ان شیء می خواهد وارد شود با یک مانع یا تبدیل کننده مانند پرده ی صماخ گوش ، شبکیه ی چشم ، یک عصب روی سطح بدن یا یک جوانه ی چشایی برخورد می کند. در نتیجه به جای بدست اوردن خود ان شیء خارجی، تاثیر ان  به صورت کاهش یافته و با عبور از میان یک برنامه به ما می رسد. این شیء در اینجا {اشاره به ترسیم} هنگامی که از داخل برنامه عبور می کند به صورت چیزی ظاهر می شود که ما بر اساس اصول مشخص این برنامه ی درونی می توانیم انرا بشناسیم. وقتی که ان چیز به اینجا برخورد می کند ان جعبه ی ما یا این ماشین را ترک می کند( برجای می گذارد) و انچه که تولید می کند همان واقعیتی است که ما می بینیم.
{ادامه ی ترسیم}
اندازه ی حساسیت این حسگر مهم نیست مثلا می تواند چشمهای خود شما یا تلسکوپ هابل باشد یا حتی می تواند فردی کاملا نزدیک بین باشد که از دیدن چیزی که درست جلوی چشمانش باشد ناتون است. یعنی درجه ی حساسیت مهم نیست بلکه انچه اهمیت دارد این برنامه است.هر اتفاقی که درون این سیستم ذهنی یعنی در داخل این ماشین رخ می دهد یا هر چه که بتواند به درون اینجا وارد شود تنها همان قسمت یا تصویری است که برنامه در موردش به شما می گوید نه انچه که در واقعیت {با اشاره به قسمت مشخصی در ترسیم} وجود دارد بلکه قسمت کاهش یافته ای از ان که می تواند به وسیله ی برنامه ی درونی فهمیده بشود.
اما این برنامه ی درونی محدود کننده چیست؟ این{با اشاره به قسمت مشخصی در ترسیم} واقعیت خارجی است و این{با اشاره به قسمت مشخص دیگری در ترسیم} قسمت محدود شده ای از ان است که ما می توانیم انرا درک کنیم. این برنامه "خودپرستی" نامیده می شود. همان نگران خود بودن و یا پرسیدن اینکه "چه نفعی برای من دارد؟" یا "تاثیرش بر روی من چطور خواهد بود؟". پس ما در این داخل اسیر می شویم یعنی شخص در داخل یک تصویر ذهنی از همه ی این چیزها زندانی می شود و تنها با نحوه ی احساس درون جعبه در ارتباط خواهد بود. در هیچ شرایطی هیچگونه احساسی نسبت به انچه واقعا در خارج جعبه وجود دارد نخواهد داشت.
پس به یک مشکل برخورد کرده ایم زیرا هر کدام از حواس پنجگانه ی ما دقیقا براساس همین برنامه ی درونی عمل می کنند و هیچ یک از انها نمی تواند مستقیما درباره ی انچه در خارج از برنامه وجود دارد اطلاعاتی به ما بدهد.
برای اینکه بتوانیم  انچه که ما را احاطه کرده است را بشناسیم و یا بفهمیم ان واقعیت بزرگتر چیست نیاز داریم تا یک حس اضافی را در خودمان گسترش بدهیم همان که کبالیست ها "حس ششم" می نامند البته نه ان حس ششمی که خانم های طالع بین در موردش صحبت می کنند بلکه حسی که بتواند به طور مستقیم با انچه در خارج وجود دارد و بدون محدودیت های ناشی از این برنامه ی درونی ارتباط برقرار کند.
برای انجام این کار ابتدا شما باید به انجام دادن ان نیاز داشته باشید. عمل کردن یا ساختن چیزی در خارج از این جعبه غیر ممکن است تا وقتیکه ما به وسیله ی برنامه ی "چه نفعی برای من دارد؟" ارضاء می شویم.
اندیشه ی خلقت ، قوانینی را قرار داده است که شخص را به این ارضاء کامل می رسانند. یک نیروی محرکه و برانگیزاننده وجود دارد که ما را به نقطه ی خروج از این جعبه می رساند. در اینجا دو نکته را باید بفهمیم اول اینکه ما همان خواست گرفتن هستیم یا همان "چه نفعی برای من دارد" و دوم اینکه ما به این صورت خلق شده ایم و این ویژگی نه تنها اشکالی ندارد بلکه حقیقتا همان چیزیست که برای دست یابی به ان ارضاء کامل به ان نیاز داریم پس اینجا اشتباهی رخ نداده است. ما فقط باید یاد بگیریم که چطور از این کیفیت استفاده کنیم و ان را مهار کنیم یا به عبارتی دیگر چطور این نیروی پیشرفتی که اندیشه ی خلقت در اختیار ما قرار داده را بکار ببندیم.
حال ببینیم که چه چیزی باعث جنبش و حرکت اشیاء در واقعیت می شود؟ یا چه چیزی باعث رخ دادن اتفاقات می شود؟ هیچ کسی هیچ کاری را در این دنیا خودش انجام نمی دهد – خواه ان عملی درونی باشد یا یک عمل روحانی که در ماورای این دنیا وجود دارد. هر کاری یا عملی که انجام می شود تنها یک نتیجه است ... . خوب اجازه دهید ان را به گونه ای دیگر توضیح بدهیم فرض کنید شما اینجا نشسته اید حال ممکن است شما روی صندلی تان تکان بخورید یا چشمانتان به سمتی حرکت کنند و یا لیوانی را برای نوشیدن بردارید. هر حرکتی که شما همین الان با ان درگیر هستید تنها در نتیجه ی انجام دادن یک نوع محاسبه در درون شما اتفاق می افتد یعنی شما از وضعیتی که در ان قرار گرفته اید راضی نیستید و این نارضایتی در شما یک نیاز به وجود می اورد و بنابراین شما تلاش می کنید یک وضعیت یا موقعیت جدیدی را برای خودتان به وجود بیاورید وضعیتی که باور دارید لذت بیشتری را نسبت به حالتی که قبلا در ان قرار داشتید به همراه خواهد اورد.
همین کمبود لذت داشتن و پرشدن از لذت است که به عنوان نیروی خواست لذت هر موجودی را در واقعیت تحریک می کند و همین نیرو نیز سرانجام یک شخص را از دنیای جسمانی، از نحوه ی درکی که ما از دنیای فیزیکی داریم از محدودیت هایی که تجربه می کنیم و رنج هایی که برایمان می اورند خارج خواهد کرد یعنی اگر به درستی از این نیرو استفاده شود خودش شخص را از سد گذرانده و وارد دنیای روحانی می کند.
{شروع ترسیم} 

  
همه ی ما درون خودمان خواست هایی را احساس کرده و همچنین تغییرات انها را نیز احساس می کنیم اما به این سیستمی که توسط طبیعت  درون ما قرار داده شده است به اندازه ی کافی توجه نمی کنیم به طوریکه بفهمیم ان چه سودی برای ما دارد. همه ی ما می دانیم که اولین نوع لذت هایی که ما تجربه می کنیم لذت های وابسته به ارضاء نیازهای برای بقاء هستند. اولین دسته از لذتهایی که می شناسیم و به انها نیاز داریم عبارتند از: رابطه ی جنسی، غذا، و سرپناه. بیشتر تلاشهایمان و کارهایی که در اطراف ما روی می دهند و تقریبا کل هدف زندگی های ما برای براورده کردن اینگونه نیازهاست. این نیاز ها در بین ما و حیوانات مشترک هستند و به اجتماع مربوط نمی شوند و نیازهایی برای بقاء هستند.
وقتی که این گونه نیازها را ارضاء کردیم به این نتیجه می رسیم که زندگی فقط این چیزها نیست و براورده کردن این نیازها دیگر ما را به طور کامل ارضاء نمی کند پس دسته ی دوم خواست ها یعنی خواست برای ثروت  ظاهر می شود. خواست ثروت  به معنی انبار کردن و ذخیره کردن امکانات لازم برای ارضاء خواست های دسته ی اول است به طوریکه از این به بعد در مورد انها نگرانی ای نداشته باشیم و بتوانیم انها را کنترل کنیم. وقتی این خواست مربوط به ثروت را ارضاء کنیم در درون خود این سئوال را احساس می کنیم که "ایا همه ی ان چیزی که وجود دارد همین است؟" و بعد احساس دیگری در درون ما رشد پیدا می کند. در اینجا باید توجه کنید که نوع خواست عوض نمی شود بلکه فقط خواست بزرگتری از همان نوع قبلی است یعنی خواست جدید ، خواست قبلی را شامل شده و در بر می گیرد.
به عبارتی دیگر اینجا یک خواست کوچک داریم و یک ارضاء کوچک. بعد از ان خواستی داریم که رشد کرده است و به ارضاء بزرگتری نیاز دارد. و خود این قبلی، در درون این یکی وجود دارد. حال اگر من با ثروت نیز ارضاء نشوم انگاه خواست جدیدتری در درون من به وجود می اید که خواست قدرت است. این جریان تنها برای افراد در طول یک زندگی شان اتفاق نمی افتد بلکه برای بشریت به عنوان یک کل در سراسر تاریخ اتفاق افتاده است کل قلمرو تاریخ، تغییر و تحول این خواست ها بوده است. قدرت به معنای توانایی برای کنترل دو خواست قبلی و همه ی سیتم هایی است که مجموعه ی بزرگتری از انها را در اختیار من می گذارند. این می تواند قدرت سیاسی باشد یا امپراتور بودن باشد و یا کنترل داشتن بر روی شغلی که دارم باشد. بعد از اینکه این قدرت را داشته باشم ان هم دیگر نمی تواند من را ارضاء کند خالی و تهی باقی می مانم و احساس کمبود می کنم نتیجتا خواست چهارم در درون من به وجود می اید – یک خواست گسترش یافته و بزرگتر که همه ی خواست های دیگر را شامل می شود و ان خواست دانش است. علم یک سدی است نسبت به انچه ما به عنوان دنیای فیزیکی تعریف می کنیم. همه ی این خواست ها ، یک ، دو، سه و چار با انچیزی که ما به عنوان لذت درک می کنیم کار می کنند همان چیزی که با ان پر می شویم و می خواهیم با ان ارضاء بشویم. دانش ، علم است مذهب است هنر است و همه ی چیزهایی که به عنوان موارد قابل دسترس برای بشریت در نظر می گیریم. ولی هرکسی که به طور جدی درون این خواست عظیم را بررسی کند و برای ارضاء ان تلاش کند در نهایت به این نتیجه می رسد که ان هم خالی است و جواب های واقعی برای دلیل رخ دادن اتفاقات در علم وجود ندارد چون جوابی برای هدف این اتفاقات وجود ندارد تنها جوابهایی مکانیکی وجود دارند جوابهایی که تنها با این خواست ها سر و کار دارند.
مذهب اگر چه باور هایی را برای ما بیان می کند اما نمی تواند به ما قدرت رسیدن به انچیزی که می خواهیم را بدهد - یک دانش مستقیم را. وقتی که یک شخص خالی و تهی می شود در نتیجه داشتن این نیاز ، اتفاقی بسیار متفاوت و بسیار خاص رخ می دهد – یک خواست جدید به وجود می اید – اما این خواست جدید خواستی برای این دنیا نیست بلکه خواستی است که درون قلبمان جای دارد و مجموع همه ی خواست هایی است که ما داریم هم در مورد این دنیا و هم انچه ماورای این دنیا است.
خواستی درون ما به وجود می اید که به طور کامل مربوط به سطح دیگری از تکامل و یک واقعیت بزرگتر است. انچه که در درون قلبمان ظاهر می شود " نقطه ای در قلب" گفته می شود کبالیست ها این اسم را روی ان گذاشته اند. این نقطه قسمتی از یک واقعیت بزرگتر است و یک جنبه ای از روحانیت دارد در هنگام ارضاء این خواست برخلاف خواست های دیگر، ان به طور پیوسته رشد پیدا می کند تا اینکه کل تجربیات و کل وجود ما را پر کند و ما را به درون دنیای روحانی ببرد.
 اما این واقعیت بالاتر چیست؟ کبالیست هایی که به کلیت واقعیت دست پیدا کرده اند به ما می گویند که ان یک کیفیت بسیار خاص را شامل می شود انها می گویند که ما در یک حالت و فاز کاملا متضاد نسبت به کیفیتی که در دنیاهای بالاتر وجود دارد خلق شده ایم و به همین دلیل نمی توانیم انچه در انجا وجود دارد را درک کنیم و برای ما چنین به نظر می رسد که اصلا چیزی در انجا وجود نداشته باشد.{اشاره به ترسیم}همانطور که گفتیم انچه ما هستیم یا در بشر یا یک شخص وجود دارد خودپرستی است یعنی همان کیفیتی که درون جعبه وجود دارد. {ادامه ی ترسیم} انچه داخل جعبه وجود دارد "خواست گرفتن" نامیده می شود این خواست گرفتن باعث می شود وجود محدود شده ای داشته باشیم باعث می شود رنج، جدایی و همه ی چیزهایی که به عنوان مشکلات زندگی می بینیم  را تجربه کنیم اما انچه در خارج از ان، یعنی در شرایط خارج از خودپرستی ذهنی وجود دارد یک واقعیت خارجی است که کبالیست ها به ان "خواست بخشش" می گویند خواست بخشش، نوعدوستی بی قید و شرط است. به عبارتی دیگر تجربه ی خارج از جعبه، تجربه ی وجود غیر محدود ، خوشی و لذت بی قید و شرط است. اما ما نمی توانیم ان را درک کنیم چون هیچ وسیله ای برای درک ان نداریم ایا داریم؟
کیفیتی در دنیای روحانی وجود دارد که خود نوع این کیفیت نسبت به دنیای فیزیکی فرق دارد. در دنیای فیزیکی منظور از حرکت یا تکان خوردن از جایی به جای دیگر کاملا مکانیکی است به همین خاطر است که من می توانم دو شی ئی که هم در شکل و هم حتی در هدف وجودیشان کاملا با هم فرق دارند را بردارم و به یکدیگر نزدیک کنم و انوقت می گوییم "ما در اینجا نزدیکی داریم". اما در دنیای روحانی تنها در شرایطی خاص، چیزها می توانند نزدیک به هم در نظر گرفته بشوند چون انجا نه زمانی وجود دارد و نه مکانی. همچنین هیچ چیز مکانیکی ای در انجا وجود ندارد.
کبالیست ها می گویند که دنیای روحانی تنها از حالت های احساسی ساخته می شود از محیط های تاثیرگذاری که بر طبق ویژگی ها و کیفیت های درونی مشخصی عمل می کنند و در روحانیت معنای حرکت فقط عبارت است از به وجود امدن شباهت یا عدم شباهت بین دو حالت حسی یا بین دو کیفیت. ما می توانیم این وضعیت را در دوستی هایمان ببینیم مثلا اگر دوست من از برنامه ی کمدی لذت ببرد اما من علاقه ای به ان نداشته باشم و من یک شخص جدی باشم انوقت احتمالش زیاد نیست که ما بتوانیم دوستان خیلی نزدیکی بشویم. حال اگر من از برنامه های کمدی متنفر باشم انگاه ما از یکدیگر دور به نظر خواهیم رسید از طرفی دیگر اگر من و دوستم عاشق یک برنامه ی کمدی و یک سری کمدین های خاص باشیم پس در این جنبه و احساس یعنی عشق نسبت به این کمدی من و دوستم به همدیگر نزدیک هستیم. در روحانیت نیز اگر دو ویژگی یا دو احساس مشابه باشند انها نزدیک به هم در نظر گرفته می شوند اگر متفاوت باشند دور از هم در نظر گرفته می شوند.
 حال زیباترین و پرارزش ترین نکته برای ما که حقیقتا می تواند ما را از جسمانیت به روحانیت برساند اینست که اگر دو چیز دقیقا یک کیفیت، دیدگاه (توجه) و هدف داشته باشند انگاه انها یک چیز هستند یعنی به هم پیوند خورده و متصل می شوند. همین قانون که "قانون برابری" ( قانون برابری در شکل) نامیده می شود می تواند ما را از حالت خودپرستی و جدایی مان خارج کرده به طوریکه قادر باشیم یک حس اضافی به وجود اورده و به وسیله ی ان، انچه در خارج وجود دارد را احساس کنیم.
{با اشاره به ترسیم} 

  
  
پس انچه ما باید انجام دهیم ساختن یک فرکانس مشابه ، یک کیفیت مشابه در درون خودمان است یک حس اضافی که کیفیت بخشش را درون خودش دارد. اگر چه ما هنوز توانایی درک ان را با وجود سادگی اش نداریم اما کبالیست ها به ما می گویند که تنها دو چیز در واقعیت وجود دارد یعنی فقط خالق و مخلوق وجود دارند.
{ادامه ی ترسیم}
هر چیزی که درک می کنیم یا کیفیت خالق است یا کیفیت مخلوق. خالق، دنیای بالاتر است و مخلوق، دنیای پایین تر. کیفیت خالق، خواست بخشش است و کیفیت مخلوق، خواست گرفتن. این تمام انچیزی است که وجود دارد. به خارج از جعبه رفتن یعنی مجموعه ی کارهایی که باید انجام دهیم تا به خانه ی جدید در فضای روحانی اسباب کشی کنیم.
در فضای روحانی حرکت کردن یعنی تغییر دادن این کیفیت {با اشاره به ترسیم} همین خواست گرفتن و کیفیت مخلوق به طوریکه بیشتر و بیشتر مشابه کیفیت خالق بشود. حال به یاد بیاورید که تمام واقعیت با سقوط از درون این دنیا ها از ما پنهان شده است خوب  این دنیاها فقط از نسبت خواست گرفتن در برابر خواست بخشیدن ساخته می شوند.
{ادامه ی ترسیم}
از تمام نردبانی که به وسیله ی ان به این دنیا سقوط کرده ایم می توانیم دوباره صعود کنیم با تغییر دادن کیفیت درونی خودمان از خودپرستی و میل به گرفتن برای خود، به سمت نسبت های  بزرگتر و بزرگتری از خواست بخشش. افزایش این شباهت و توانایی در احساس کیفیت بخشش که به معنای محافظت و عشق نسبت به هر چیزی که وجود دارد می باشد همان کاری است که کبالا به ان ربط دارد. کبالا روشی است که ما را قادر به احساس کیفیت بخشش می کند و با ان می توانیم یک تشابه درونی با این کیفیت بسازیم.
در ادامه بیان کلیدهای این دانش پنهان به بررسی این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت. بازهم به ما بپیوندید.

قدرت ناپیدای افکار


قدرت ناپیدای افکار 
  
در بین افراد بشر یک رابطه نزدیک ، محکم، فشرده، لازم و متقابل، )بسیار بیشتر از آنچه که ما فکر می کنیم و با همه حواسمان درک می نماییم( وجود دارد. طبیعت مانند یک پیکر واحد است که به تدریج برایمان آشکار می شود. تمام طبیعت، جهانی واحد است.

طبیعت، در نتیجۀ انفجار بزرگ، از یک نقطه شروع به گسترش نمود و آن به بخش های فراوان و مختلف: جامد، گیاه، جاندار و متکلم، و قوانین فیزیکی، شیمیایی، بیولوژی، دینی و غیره تقسیم می شود، ولی ما همه این ها را مانند یک تک واحد نمی بینیم.

ما نمی بینیم چگونه همه باهم مرتبط هستند و به صورت متقابل عمل می کنند و ما نمی بینیم که چگونه افکار و احساسات ما بر انفجارهای ستارگان تأثیر می گذارد یا چگونه این انفجارات بر روی گیاهان باغچۀ ما اثر می گذارد. ما همه چیز را نمی بینیم ولی این بدان معنا نیست که چنین چیزی وجود ندارد.  

طبیعت، جهانی و سراسری است! امروزه ما این یکپارچگی و جهانی بودن طبیعت را بیشتر و بیشتر درک می کنیم و ما بتدریج خودمان آن را کشف می کنیم. در واقع همه آن همیشه در طبیعت وجود داشت و فقط بنابر میزان آگاهی مان (پیشرفت مان) برایمان آشکار می شود. زیرا دلیل آنکه اکنون چیزی برایمان روشن می شود ولی دیروز از دیدمان ناپیدا بود آن است که امروز قدری بیشتر پیشرفت کرده ایم و نه به این دلیل که کیفیت و ویژگی های جدیدی که قبلا در طبیعت وجود نداشت پدیدار می شوند. همه اینها در درون ما آشکار می شوند زیرا ما پیشرفت کرده ایم.   

بنی آدم فعال ترین و پیشرفته ترین موجود در طبیعت است ما به عنوان انسان از نظر دانش، موفقیت، احساسات و همه چیز بیشتر و سریعتر از سایر موجودات گسترش یافته ایم و با پیشرفتمان افق و عمق دیدمان نیز بیشتر می شود  

آیا قارۀ آمریکا قبل از کشف وجود نداشت؟ آیا ستارگان و کهکشان هایی که دیروز نمی دیدیم و امروز می بینیم وجود نداشتند؟ همه وجود داشتند ولی ما آنها را نمی دیدیم زیرا برای دیدن آنها به اندازۀ کافی پیشرفت نکرده بودیم (تلسکوپ وجود نداشت ). 

ما اکنون کشف می کنیم که همه ما به همدیگر متصل و پیوسته هستیم، ولی در سطوحی که احساس نمی کنیم. یعنی ما این روابط متقابل را توسط لمس کردن، دیدن، شنیدن و بوئیدن حس نمی کنیم ولی همه آنها خارج از احساسات ما وجود دارند. در کجا؟ در افکارمان، در رابطه هایمان. هر عمل شما، هر فکر و اندیشۀ شما، هر احساس شما، بر سراسر جهان اثر می کند!   
قسمتی از وبلاگ راو لایتمن   9/10/2011 


با سپاس فراوان از خانم ایلانا 



انسان ها باید اصلاح شوند و نه اقتصاد


انسان ها باید اصلاح شوند و نه اقتصاد



سوال: ما می گوییم که اروپا نباید به دلیل بحران وام ها به جدایی برسد. پس چه باید کرد؟


پاسخ راو لایتمن: فقط آموزش و تربیت، کلیدی برای موفقیت می باشد. بدون آموزش و تربیت، بشریت هیچ راه حلی نخواهد یافت. او باید به مرحله  والاتری صعود کند  و به "تعهد متقابل" برسد. قبل از هر چیز باید به مردم شرح داده شود که چرا کمک به یونان تا این اندازه ضروری است باوجود آنکه هرگز هیچ کس مایل به پرداخت وام های دیگران نیست.  

بطور کلی، دلیل آشکار شدن بحران کنونی آن است که بتوانیم به تعهد متقابل، دست یابیم تا هر یک از ما وابستگی خود را به دیگران احساس نماید. دنیا باید به رابطۀ درونی متقابل بین تمام افراد بشر برسد تا آنها با یکدیگر به یک پیکر، به یک جام، تبدیل گشته و قدرت و بُعد والا را کشف کنند

بنابراین بحران بدین جهت  سرنکشیده است که ما سعی کنیم تا آن را مستقیماً اصلاح کنیم بلکه بدلیل آن، با کمک آن، به درجه و مرحلۀ والاتری برویم. و از اینجا ضروریت به آموزش و تربیت، سرچشمه می گیرد و در لحظه ای که به آن رو آوریم بالافاصله و ناگهان بحران آرام خواهد شد و ما حتی نخواهیم فهمید که چگونه این امر اتفاق می افتد ولی این بدان دلیل است که در انسان تغییرات درونی خاصی رخ داده و او به سوی هدف آفرینش رهنمون می شود و این هدف اصلی و حقیقی بحران است: تغییر دادن انسان و نه تغییر سیستم مالی واقتصادی.  

رهبران اروپا هنوز معتقدند که می توانند به روند گذشته برگردند: تولید هر چه بیشتر و افزایش مصرف. ولی در واقع توسعه در جهت مخالف پیش می رود و این امر را باید توضیح داد. اروپا باید از دولتها و بانکهایی در سختی هستند حمایت کند ولی آن چه مهم است انسان ها هستند. بدون آموزش و تربیت، ما نور انتهای تونل (نور امیدواری) را نخواهیم دید و دنیا باید از این حقیقت آگاهی یابد.

تزریق پول به بدهکاران، به تنهایی، فقط باعث بدتر شدن وضعیت خواهد شد و همزمان با آن باید به تربیت رجوع نموده و قوانین عالم یکپارچه و انتگرال را به انسان ها آموخت. این تغییرات درونی بلافاصله ظاهر نخواهند شد ولی عملی که در جهت اصلاح انجام داده می شود خود باعث بهبود و سلامتی وضعیت خواهد شد.


با تشکر بسیار از خانم ایلانا